وبلاگ رسمی علیرضا حیدری سراج

وبلاگ رسمی علیرضا حیدری سراج

وبلاگ رسمی علیرضا حیدری سراج

وبلاگ رسمی علیرضا حیدری سراج

پـرسه نشینان شاهراه تنـهایی حکایت غـم انگیز آماس اندیشـه هایی است که به سبب باور پرواز در زادگاه خویش مسلخ غریبند پیشتر از آنکه زاده شوند.
با دهانی مسخ سکوت و گدای تکه نانی عاطفـه برین پائیـز شکفتن را قد میکشند تا ضیـافت پایش انگشتان همت نیلی آسمان را به بــهانه بنشیند.
#علیرضا_حیدری_سراج

بایگانی
۱۶
خرداد

پنج سال پیش برادرکوچکم که آنموقع ۱۶ سال بیشتر نداشت درخیابان با دو جوان مواجه میشود که قصد داشتند از خلوتی خیابان سواستفاده کرده دخترخانمی را بزور سوار خودرویشان کنند

به حکم انسانیت برادرم به کمک ان خانم می رود ،ان دو نفر که از نظرقدرت بدنی حریف برادرم نمی شدند متوسل به چاقو میشوند و ضربه ای به بازوی برادرم می زنند ،که درگیری بالامیگیرد و می افتد انچه نباید اتفاق می افتاد .

درحین درگیری یکی از ان دو جوان زمین میخورد و سرش به جدول کنار جوب خورده و جابه جا کشته میشود 

دردادگاه علیرغم شهادت ان خانم که تمام و کمال ماجرا را برای دادگاه شرح داد به دلیل قانون ابلهانه این مملکت که شهادت یک خانم وجاهت قانونی ندارد ،برادرمن به قصاص نفس محکوم میشود 

شماحتی تصورش را نمی توانید بکنید دراین پنج سال من و مادرم برای کسب رضایت خانواده مقتول چه کشیدیم تا نهایتا به دریافت دیه رضایت دادند ولی مشکل تازه شروع شده بود ،با گذشت زمان سال به سال به مبلغ دیه افزوده شد و ستاد دیه دراین مدت فقط به فقط بما وعده های سرخرمن داد وعملا هیچ کمکی نکرد 

بماند که اگربرادرمن عضو بسیج می بود یا با فلان اقازاده ژن خوب رابطه ای می داشتیم گره این کلاف سردرگم خیلی راحت ترگشوده میشد ،،مخلص کلام ۱۱ روز دیگر اجرای احکام برای اجرای حکم وقت تعیین کرده و دیوان عالی کشور نیز حکم را تایید نموده ،،ما به هردری که فکرش رابکنید زدیم ولی مگر شوخی است ۲۴۰ ملیون تومان پول جور کردن؟!

این وبلاگ اخرین امید من و مادرم برای نجات جان برادرم از مرگ است ،،به عنوان یک انسان ،یک هموطن به هرکسی که این مطلب را میخواند التماس میکنم کمک کنید تا برادر من اعدام نشود 

شماره تماس بنده : ۰۹۰۲۵۲۶۹۲۶۳  و این شماره کارت بانک ملت برای این موضوع درنظر گرفته شده 

۶۱۰۴-۳۳۷۸-۵۳۳۳-۲۲۰۱ شعبه پارک ملت مشهد بنام علیرضا سراج 

بخاطر خدا و به حکم انسانیت یاریمان کنید .

تنها یازده روز برای نجات جان یک انسان فرصت باقیست

#نجات_یک_اعدامی ، #کمک   #تامین_هزینه_دیه .#جلوگیری_اجرای_حکم_اعدام

  • علیرضا حیدری سراج
۱۲
آبان

درحال اناده سازی هستم ،باسپاس از شکیبایی شما،

میتوانید هم اکنون با اکانت  تلگرام  و یا اینستاگرام من تماس حاصل فرمایید

  • علیرضا حیدری سراج
۱۲
آبان




مدت زمان: 2 دقیقه 12 ثانیه 


متن کوتاه شده ترانه ..

خواستم داد شوم گرچه لبم دوخته است

خودم و جدّم و جدّ پدرم سوخته است
خواستم جیغ شوم، گریه ی بی شرط شوم
خواستم از همه ی مرحله ها پرت شوم
کسی از گوشی مشغول، به من می خندید
آخر مرحله شد، غول به من می خندید!
یک نفر، از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود… رها کرد مرا!
با خودم، با همه، با ترس تو مخلوط شدم
شوت بودم! که به بازی بدی شوت شدم!!
آنچه می رفت و نمی رفت فرو… من بودم!
حافظ ِ اینهمه اسرار ِ مگو، من بودم
از تحمّل که گذشتم به تحمّل خوردم
دردم این بود که از یار ِ خودی گل خوردم!
حرفی از عقل ِ بداندیش به یک مست زدند
باختم! آخر بازی، همگی دست زدند
از تو آغاز شدم تا که به پایان برسم
رفتم از کوچه که شاید به خیابان برسم
بوی زن دادم و زن داد به موی فـَشِنم!!
راه رفتم که به بیراهه ی خود، مطمئنم
خسته از بودن تو، خسته تر از رفتن تو
خسته از «مولوی» و «شوش» به «راه آهن» تو
خسته از آنچه که بود و به خدا هیچ نبود
خسته از منظره ی خسته ی تهران در دود
مرده بودی و کسی در نفس ِ من جان داشت
مرده بودی و کسی باز به تو ایمان داشت!
کشتمت! تن زده در ورطه ی خون رقصیدم
پشت هر میکروفون از فرط جنون رقصیدم
از گذشته شب تو تا به هنوزم آمد
مست کردم که نفهمم چه به روزم آمد!
وسط آینه دیدی و ندیدم خود را
در شب یخزده سیگار کشیدم خود را
به خودم زنگ زدم توی شبی پاییزی
دود سیگار شدم تا که نبینم چیزی

  • علیرضا حیدری سراج